اما حسین
اصلا کربلا که میری تازه یاد میگیری عاشقی یعنی چی !
هق هق شونه ها رو که میبینی تازه میفهمی تضرع یعنی چی !
نگاه های زائرا رو که می بینی تازه می فهمی امید یعنی چی …
ناله هاشونو که میشنوی تازه میفهمی دردِ دل یعنی چی …
اصلا کربلا که میری انگار یادت میره حاجاتتو …
به دلت میگی مگه یه کربلا نمیخواستی تو ؟!
خب .. حالا که بهش رسیدی !
دیگه چی میخوای ؟!
اصلا چشمت که میفته به قتلگاه ..
دوست داری با دوتا دست محکم بزنی رو سرت و بگی
دردت به جونم عمه سادات !
اینجا بود که برادرت رو … ؟!!
نه که نخوایا
نه که نخوای ارباب اشکاتو بخره و ببره پیش پای مادرش
یا سقا با دستاش دردای دلتو دونه دونه باز کنه…
نه .. فقط نمیتونی !
چون دلت حواسش پرته
روضه هایی که یه عمر شنیده بود رو حالا داره میبینه …
چه فرقی میکنه هزار و چهارصد سال پیش یا حالا ؟!
تو تل زینبیه هنوز هم نفس نفس زدن های زینب(س) جریان داره !
اینو اما دل میفهمه و چشم نمیبینه …
میدونی بنظر من ..
کربلا که رفتی
دعاهاتو که کردی
یه وقتیم بذار برا مداحی خونی
مخصوصا شب جمعه
که مادر سادات قدم میذاره تو صحن و سرای حسینـش
مدح کن و دل ببـر !
اشک بریز و گوشه چشم بطلب …
نوکری کن و عاقبتتو بخیر کن ..
#کربلایی !
یوقت دست خالی از حرم برنگردی …
+ چقد محتاج این خاندان بودن قشنگه !
? @Imam_Hossein